یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/

متن مرتبط با «محرمانه با همسران» در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ نوشته شده است

وقتی سعی میکنم خونسرد باشم دیوونه نشین لطفا

  • از صبح شاهد یک جنگ ستارگان اساسی بودم اما به توصیه ی یکی از بلاگران یک ذکر مجربی رو تکرار میکردم و خونسرد بودم (به علت خساست زکات علم رو نمیدم نمیگم چه ذکری! فقط بگم دعا نیست یه حرف فانه) خلاصه خونسرد بودم، خونسرد بودم تا اینکه یکی شون چینی مورد علاقه منو شکست شکستن چینی محبوبم همانا تغییر دیجی مون طوری همانا! از یه طفل بی آزار و آروم که یه گوشه تنها نشسته گ, ...ادامه مطلب

  • خودم کردم که لعنت بر خودم باد

  • امروز سرکلاس آی سی دی ال بودم که دیدم یک تماس بی پاسخ و یک پیام از اگیل دلم دارم قلبم ریخت که چی شده چرا زنگ زده و پیام داده دیدم نوشته تهرانم میای ببینیم همدیگه رو؟ لعنت به کلاسی که با عمه ات بری و نتونی وسطش بپیچونی بری دیدن اگیل دلت جالبه عمه فکر کرده بود اگیل دلم همون رفیق جان و یا حتی یکی از بلاگرها باشه! و میترسم بفهمه مرتضاست و اعدام شم به شوخی تیکه م, ...ادامه مطلب

  • به پایان آمد این دفتر حکایت هم چنان باقیست

  • بسم اللّه الرحمن الرحیم دیروز تموم شد :( دفتر خاطراتمو میگم :دی  البته بهتر که تموم شد :| چون یه فضولی نشسته بود خونده بود :| بعد نشسته بود من رو نصیحت میکرد به مردها رو نده :)) میخواستم بگم شما فضولی نکن من بلدم با کی چطور باشم ولی سکوت کردم :دی حالا موندم چرا هیچ دفتری هم به دلم نمیشینه :| گیری کر, ...ادامه مطلب

  • بابا دکمه خروج اینجاست نگردین :))

  • بسم اللّه الرحمن الرحیم  می بینم که همه دنبال خروج میگردن :))  ممنوع الخروج نشدیم کافیه روی اون آرم بلاگ دات آی آر که زیرش نوشته رسانه متخصصان و اهل قلم کلیک کنید تا وارد این صفحه شین دیگه اینجا چشم تون به جمال خروج روشن میشه :)) یه راهشم اینه تو آدرس بار blog.ir رو تایپ کنید :دی احتمالا بیان دید, ...ادامه مطلب

  • روز مادر مبارک :)

  • بسم اللّه الرحمن الرحیم   روز مادر رو به همه به خصوص مادرای بیان و به خصوص به عشق جان هام بیگ بلاگر و پریسا حبه انگور تبریک میگم ^__^ اگه میشه دعا کنین یه جوری بشه بتونم سال دیگه پیش مادرم باشم دلم براش خیلی تنگ شده :( لعنت به بعد مسافت و لعنت به شرایطی که مجبوری یا مامانت رو داشته باشی یا بابات ر, ...ادامه مطلب

  • سازت را با بهار کوک کن

  • یَا مَنْ یُقَلِّبُ اللَّیْلَ وَ النَّهَار بهار داره میاد خیلی ها خوشحالن از تغییر فصل و نو شدن سال و دید و بازدید و مسافرت رفتن و... یه عده ام مثل من کنج خونه با چشمای اشکی و بینی قرمز شده و یه دستمال نشستن و هی فین میکنن :| حساسیت فصلی اجازه نداده من اون طوری که باید شاد شم از اومدن بهار! اما با ا, ...ادامه مطلب

  • خدا قوت قهرمان! خسته نباشی دلاور!

  • یَا مُهَوِّنُ الان حس قهرمان ها رو دارم :) به دلیل اینکه زیرا دیروز به صرف کله پاچه رفتم دندانپزشکی ^__^ بعد اولین چیز به دکتر میگم آقای شمس من بشدت لثه هام قلقلکین اگه یکم اثر بی حسی بره قلقلکم میگیره واکنش دادم بدونین درد نیست :دی نترسین و به کارتون ادامه بدین بعلاوه من فکم چند باری در اومده :| گفت خوبه پس هم میخندیم هم با یه مشت فکت جا میفته :)) خلاصه اش از ساعت 9 تا 10:20 زیر دست دکتر بودم و توی یه روز سه تا دندون 5 و 6 و 7 پایین سمت چپ رو خالی کرد و باز پر کرد و خراب کاری دکتری که 7 سال پیش رفته بودم رو درست کرد :دی  انقد ازش موتشکرم که حسابی وقت گذاشت و دندونم رو با حوصله درست کرد کار به عصب کشی و جراحی لثه نرسید :) قبلش رفته بودم پیش یه دکتر داعشی :)) به من گفته بود که دندون 6اُم نیاز به جراحی لثه و عصب کشی داره چون نمیخواست وقت بذاره :|  خلاصه دندونام رو درست کرد خیلی هم خوب و بی دردسر کلی هم سر به سرم گذاشت :دی در مورد اخلاقم و... :| بعدم با خنده میگفت شیطونی کردی هی دهنت رو بستی مجبور شدم (اسمشو یادم رفت) بذارم که نتونی ببندی دهنتو الان نمیتونی حرف بزنی هر چی بخوام میگم :)))), ...ادامه مطلب

  • بهشت زهرا، توچال یا باتلاق؟

  • بسم اللّه الرحمن الرحیم  دیروز ما به جای اینکه بریم راهپیمایی :دی رفتیم بهشت زهرا سرخاک مادربزرگم :( بعد قرار بود خیرات پخش کنیم :) یه دیس حلوا و یه دیس خرما... وقتی رسیدیم قطعه 14 عمه جان دیس حلوا رو برداشت من دیس خرما رو راه افتادیم سمت قبرمادربزرگم که البته فقط قبر اوشون نیست یه جورایی برای خودش مقبره خانوادگیه :)) اینجا اول قبر عموی خدا بیامرزم بود بعد چون مادربزرگ پدربزرگم دوست داشتن پیش عموم دفن بشن و همیشه دعوا داشتن کی اول بمیره تا بره طبقه دوم قبر عموی من وقتی پدر بزرگم فوت شد پدرم داد قبرش رو سه طبقه کردن که کلا همه باهم باشن بهش میگم اون قبر بغلیا رو هم میخریدی همه باهم باشیم :)) داشتم میگفتم وقتی رسیدیم سر خاک مادربزرگم عمه ام یهو زد زیر گریه :( دیدم ااا الان سینی حلوا رو میندازه کلی زحمت من و مصی از بین میره :| دیس رو ازش گرفتم و با وجود اینکه هر دو تا دستم پر بود بغلش کردم بهش میگم گریه نکن عمه، مامانی و بابایی اذیت میشن میگه نمیتونم بعد دیدم ااا دارم گرم میشم (خیلی سرد بود خدایی من با وجود پالتو یخ زدم :|) یهو گفتم باشه گریه کن دارم گرم میشم :)) یهو خندید گفت خدا بگم چکا, ...ادامه مطلب

  • به تقلید از شباهنگ جان ^__^

  • بسم اللّه الرحمن الرحیم  خو همین ب بسم اللّه! بگم که نگین نگفتم :دی این پستم خیلی طولانیه چون تقلید از شیخنا شباهنگه :)) پیشاپیش تسلیت میگم به کسایی که میخوان بخوننش ^__^ ١. سه شنبه : دکتر رفتن که مفصلا گفتم :)) 8 شبش نشسته بودم داشتم لواشک میخوردم که یهویی دیدم تلفن زنگ میزنه تو گوشم آهنگ میزنه :)) عمه ام هم داشت شینگن میدید :| دیگه به خودم سختی دادم پاسخگوی تلفن شدم :)) دیدم یه آقاییه صداش غریبه است! میگم شما؟ میگه کریمم :| بعد از اونجایی که ذهن بیماری دارم من ^__^ فورا این دیالوگ "+کریم؟ کدوم کریم؟ -کریم آق منگل" تو ذهن من پلی شد :)) انقد از خودم نیشگون گرفتم که از خنده ریسه نرم در زندگانی حتی رضا پسرخاله ام تو بچگی ازم نیشگون نگرفته بود :)) الهی اون دو تا انگشتش زخم شه :)) یکسره داشت منو اذیت میکرد :||| داشتم میگفتم معلوم شد بنده خدا همون آقای محبتی خودمونه :)) مسئول نظافت پله ها قرار بود بیاد خونه ما هم پنجره ها رو تمیز کنه زنگ زده بود ساعت رو هماهنگ کنه شبش هم قاطی بودم و بازم شکر :) خیلی خیلی شکر یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون مینویسم و اون بیداره :)) بله اون مخاطب پاشایی خدا, ...ادامه مطلب

  • خرید با دوست عمه!

  • یَا حَنَّان امروز قرار بود با دوست عمه ام بریم خرید عمه و بابامو از عزا در بیاریم ^__^ انقد اتفاقات بامزه افتاد نمیدونم کدومش رو بگم بخوامم همه اش رو بگم خیلی زیاد میشه ولی خدایی از اولین ثانیه دیدار (16:15) حتی قبل تر خندیدیم تا همین یکم پیش (23:30 تقریبا) که رفت خونه شون اولش با ده دقیقه تاخیر اومده تو مترو زنگ زده به من که فاطمه ته قطار نیستی که! از من اصرار که سمت ته قطارم از اون انکار به ذهن هیچ کدومم نمیرسه اوشون به صورت دیفالت رفته خط به سمت کهریزک :)) یهو خودش فهمید زد زیر خنده :دی خلاصه سوار مترو شدیم :)  راننده ی گرامی قطار مترو ^__^ قبلاترها فرمول یک کار میکرد یا حداقل آرزو داشته بنده ی خدا که فرمول یک کار کنه ^__^ واسه همین انقد تند رفت که وقتی ایستگاه مفتح نگه داشت همچنان همه جا تاریک بود o_O مونده بودیم چرا تاریکه، که دیدیم داره دنده عقب میگیره بازم با سرعت و همه ویژی افتادیم رو هم :| این بار زیادی رفت عقب باز رفت جلو ویژی هم از این ور ریختیم رو هم :)) خلاصه کشت ما رو تو ایستگاه مفتح :| باور کنین بقیه مسیرم جوری رفت که وقتی رسیدیم تجریش و هنوز زنده بودیم من میخواستم همونج, ...ادامه مطلب

  • آی ام رفیق باز بات وری مغرور!

  • بسم اللّه الرحمن الرحیم  جدیدا وقتی که حس خوندن جوشن کبیر رو دارم وقت و حوصله پست دادن ندارم و وقتی حال پست دادن دارم اون حس خاص رو برای خوندن جوشن کبیر ندارم و این جوری میشه که بیشتر پستام با بسم اللّه الرحمن الرحیم شروع میشه :دی  هفته پیش یکی گفت میای با فلان گروه بریم راهیان نور؟! :)  در مقابل دیدگان حیرت زده جواب شنید نه مگه دیوانه ام بیام راهیان نور؟ البته با اون گروه خاص :| هر چی از اون اصرار که بیا بچه ها دلتنگتن از من لوس بازی در آوردن و نه گفتن :))  دیروزم رفته بودیم خونه ی همون دوست عمه ام که باهاش رفته بودم خرید  یکی از بچه های اون گروه پیام داد و شروع کردیم چت کردن :) گفت داریم میریم راهیان نور میای؟ گفتم نه :)) گفت حاج حسین یکتا هم میاد باهامونااا همچنان جوابم نه هستش و نه میمونه با یکتا خوش بگذره :)) آخه چرا؟  چون دیگه بچه ها رو دوست ندارم باهاشون دلم صاف نیست  ولی بچه ها دوستت دارن ولی دوست داشتن به حرف نیست به عمله قبول دارم ولی اشتباه میکنی  باشه قبول اشتباه میکنم فرزانه راست میگه من سخت گیرم ولی میدونی چیه؟  من رو آرزو و هانیه بد عادت کردن!  هانیه و مهدیه و فاطمه میخو, ...ادامه مطلب

  • پشتیبان

  • یَا مُسْتَعَانزینگ زینگ : الو بله؟-کوشااا بیا پشتیبانته !+پشتیبان؟ نمیدونم چرا تا عنوان مطلب رو نوشتم یاد این تبلیغ لوس و بی مزه ی قلم چی و کوشاش افتادم :|ایضا این حرف امام خمینی که من دولت تعیین می‌کنم! من تو دهن این دولت می‌زنم! من دولت تعیین می‌کنم! من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می‌کنم! :|اصولا پشتیبان همیشه نقش مهمی داشته چه برای رهبر فقید ایران چه برای قلم چی و چه برای شخص بنده و حتی شما دوست عزیز :|من تا قبل بیمار شدن و شدت گرفتن آلزایمر مادربزرگم دو تا پشتیبان خیلی عالی داشتم که نه تنها به پشتوانه اونا معلم ها رو حرص میدادم بلکه پدر و مادرم هم حرص میدادم :| بعد از اینکه مادربزرگم آلزایمرش شدت گرفت و قربون صدقه عکس بچگیای من میرفت و وقتی ازش میپرسیدی کیه؟ میگفت ربابه است :|||| میگفتی نه فاطمه است (اصلا ربابه نداریم تو کل فامیل) میگفت فاطمه است؟ نه ربابه است :)) و به خود الانم هم میگفت مریم :| و فکر میکرد من دخترشم :| (کلا همه کس بودم جز خودم :|) تنها حامیم شده بود پدر بزرگم :) پدربزرگی که به طرز دیوانه وار و غریبی باهاش دعوام میشد هر از گاهی، چون بشدت وسواسی بود و من بشدت شل, ...ادامه مطلب

  • خجالتی نباشید مثل مهمان ما باحال باشید ^__^

  • یَا أَرْحَمَ مِنْ کُلِّ رَحِیمٍ دیروز ما قرار بود برامون مهمون بیاد و این مهمون در اصل بخاطر منم داشت می اومد منتهی من بهش گفته بودم از قبل با یکسری از دوستام قرار گذاشتم برای جمعه و دوست دارم برم اگه میخوای بیا بریم و گرنه بگو کلید بدم بهت و خودت بیا خونه ما تا من برگردم، یه دلیلی من باب بهتره نیاد آورد و منم کلید رو براش فرستادم  صبح حاضر شدم برم دورهمی باور کنین تا وقتی رسیدم مقصد هنوز داشتم فکر میکردم با اسنپ یا آژانس می اومدم بهتر نبود؟ :)  وقتی رسیدم دیدم چون از مترو میترسم! یکم زود راه افتادم و خب زودتر هم رسیدم :) یهو یادم افتاد یکی از جدیدا (واران) هیچکس رو نمیشناسه قراره از رو کیف من ما رو بشناسه :دی کیفمو از زیر چادر در آوردم و خیلی زود هم رو پیدا کردیم بعدشم دخترک و خورشید باهم اومدن و بعدش نارخاتون اومد و هولدن بعدتر زمر 53 اومد که معلوم شد خیلی وقته اومده منم دیده بوده و حتی قبل من اومده نمیشناخته من رو دور وایستاده خیلی دور :دی بعد‌ش دکتر میم و سُر. واو. شین اومدن و در آخرم وقتی کلا رفته بودیم کافی شاپ داداش مهدی؛ جای جولیک و پریسا هم خیلی خالی بود برای من :( [اگه کسی جا, ...ادامه مطلب

  • فضول نباشید لطفا

  • یَا سَاتِرَ کُلِّ مَعْیُوب فکر نمیکنم من آدم خیلی مغروری باشم یا حتی در رفتار اصلا مغرور به نظر برسم ولــی از یکسری جهات مغرورم! و خیلی زود بهم بر میخوره و فکر میکنم این فرد یه آدم بی شعوریه :| به همین شدت :| و البته شدیدتر :| یکی از مسائلی که روش حساسم مشکل نقص حرکتی و تعادلیمه! اگه کسی باهام جوری رفتار کنه که به روم بیاره مشکل دارم توی حرکت و حفظ تعادل امکانش باشه بهش نشون میدم درسته پام مشکل داره ولی دستام مشکلی نداره و میتونم همچین بزنم تو دهنش که دندوناش بریزه :| زبونمم تند و تیزه تازه :))  امروزم صبح رفته بودم راه برم یه نفر اومده میگه ببخشید میشه بپرسم شما چرا اینجوری راه میری؟! از اونجایی که من صبح ها کلا اخلاق ندارم :دی از فضول جماعتم متنفرم :| گفتم مثل شما فضولی کردم خدا زد پس کله ام :)) قشنگ دو نقطه خط وار رفت تو افق :| به قول یکی فکر کنم دیگه حتی آدرسم از کسی نپرسه :)))  التماس دعا  در پناه حق باشید یا مهدی, ...ادامه مطلب

  • محرم

  • بسم اللّه الرحمن الرحیم  عجب محرمی بود امسال! عجیب غریب اساسی :/ سه روز اول ادای برادرزاده ها و نوه های نمونه رو در آوردم موندم خونه پیش مادربزرگ و عمه ام چون عمه ام یکم حال ندار بود بعدش روز چهارم به بعد تا دیروز رفتیم یه جا نزدیک خونه مون :) نوحه خون شون رو دوست دارم اما امان از سخنران شون :| انقد رو اعصاب حرف میزد که... من مطالعه ی زیادی ندارم شایدم من اشتباه کرده باشم اصلا ولی خب بابامم میگفت چرا اینجوری سخنرانی میکنه هر کس ندونه فکر میکنه خل ِ :| خلاصه امشب به اصرار یه بنده خدا که وجدانا ازش نمیگذرم... چون امشبم کامل از دست رفت انقدر اذیت شدم که نگو و نپرس ,محرم,محرم فؤاد,محرم 2016,محرم نویدکیا,محرمانه,محرمانه با همسران,محرم كوسا,محرمانه تهران,محرم بسیم,محرم پناهی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها