گرسنه ایم خب

ساخت وبلاگ
بسم اللّه الرحمن الرحیم 
دیروز ساعت 10 صبح کلاس قام قام داشتم ولی مربیم ساعت 9 پیام داد 11:30 میام دنبالت میخواستم بزنمش :)) میمرد یه موقع بگه که اذان صبح ببینم الکی 9 بیدار نشم؟ :)) فهمیدین چقد تنبل شدم تو بهار یا باز توضیح بدم
چون شب قبلش حال اما بد بود حالشو پرسیدم گفت خوب نیست قرار گذاشتیم بعد کلاس برم خونه شون که یکم بعدش گفت من نرم خودش با امیر میان دنبالم :) 
خلاصه مربی دیر کرد نیم ساعت و من هنوز تو ماشین مربی بودم که زنگ زدن :)) دیگه سریع رفتیم سمت خونه :) یهو دیدم ااا ماشین جلویی اما و امیرن بوق زدم نفهمیدن :)) چراغ دادم نفهمیدن دیگه تا پیچیدیم تو کوچه مون رفتم کنارشون وایستادم :دی 
سریع رفتم بالا لباس گرم برداشتم چون قرار بود بریم کوه o_O اون وقت روز :دی که خب شکر خدا رفتیم لواسان :)) خیلی خوش گذشت :) 
کلی هم سوژه مردم شدیم چون 5 رسیدیم جایی که میخواستیم تا جامون رو اوکی کنیم شد 5 و نیم دیگه پسرا شروع کردن غذا درست کردن که بارون گرفت :)) 
همه بخاطر شدت بارون و اینکه آب رودخانه به چشم دیده میشد بالا اومدنش رفتن ولی ما نشستیم :)) غذامون رو درست کردیم و خوردیم و حسابی خیس شدیم زیر بارون و یخ زدیم البته :)) 
بعدشم رفتیم پارک :) البته پارک که میگم یه بوستان نسبتا بزرگه :دی اینم بگم فرق پارک و بوستان رو نمیدونم :)) ولی سردرش نوشته بوستان 
اونجا چای خوردیم و گرم شدیم تازه :)) بعدش اما گفت چون از اول مسیر هی ما رو انداختین رو دست انداز :)) ما میشینیم جلو شما میشینین عقب :دی 
نامردیم نکرد هر چی دست انداز دید انداخت توشون :)))) یکی از دست اندازها رو جوری رد کرد که گمونم دوست نامزدش مغزش جا به جا شد :)) 
یه سبک خاصیم داره :)) که سرعت گیر ماشیناییه که دارن از تقاطع رو به روش میان :)) 
خلاصه زنده رسیدیم خوب بود :)) 
امیدوارم روزهای شمام به خوشی و شادی بگذره
التماس دعای فرج
در پناه حق باشید 
یا مهدی 
یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 99 تاريخ : يکشنبه 20 فروردين 1396 ساعت: 12:58