یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/

ساخت وبلاگ
«سوپی روی یک نیمکت در میدان مَدیسون نیویورک نشست و به آسمان نگاه کرد. یک برگ خشک روی بازویش افتاد. زمستان از راه می‌رسید و او می‌دانست که باید هرچه زودتر نقشه‌هایش را اجرا کند. با ناراحتی روی نیمکت جابجا شد. احتیاج به سه ماه زندان گرم و نرم با غذا و دوستان خوب داشت. معمولاً زمستان‌هایش را این‌گونه سپری می‌کرد.و حالا وقتش بود، چون شب‌ها روی نیمکت میدان با سه روزنامه هم نمی‌توانست از سرما خلاصی یابد. بنابراین تصمیمش را برای زندان رفتن گرفت و فوراً شروع به بررسی اولین نقشه‌اش کرد. نقشه‌ی ساده‌ای بود، در یک رستوان سطح بالا شام می‌خورد، سپس به آن‌ها می‌گفت که پول ندارد و آن‌ها پلیس را خبر می‌کردند. ساده و راحت بدون هیچ دردسری. با این فکر نیمکتش را رها کرد، آهسته به راه افتاد. چیزی نگذشت که به یک رستوان در برادوی رسید. آه! خیلی عالی بود. خیابان ششم دید، جلوی ویترین مغازه ایستاد و نگاهی به داخل آن انداخت؛ همه چیز تمیز و براق بود. فقط می‌بایست یک میز در رستوان پیدا کند و بنشیند. آن وقت همه چیز روبه راه بود. چون وقتی می نشست مردم تنها می‌توانستند، کت و پیراهنش را ببینند که خیلی کهنه نبودند؛ هیچ کس شلوارش را نمی‌دید. راجع به سفارش غذا فکر کرد. خیلی گران نه؛ اما باید خوب باشد. اما وقتی که سوپی وارد رستوان شد، گارسون شلوار کثیف و کهنه و کفش‌های افتضاح او را دید. دست‌هایی قوی یقه‌ی او را گرفت و به او کمک کرد که دوباره خودش را در خیابان ببیند! حالا مجبور بود که نقشه‌ی دیگری بکشد. از برادوی گذشت و همه می‌توانستند او را ببینند. آرام و با دقت سنگی را برداشت و به طرف شیشه پرت کرد. شیشه با صدای بلندی شکست. مردم به آن طرف دویدند. سوپی خوشحال بود چون مقابلش یک پلیس ایستاده بود. سوپی حرکت نکرد. در یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...ادامه مطلب
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 120 تاريخ : يکشنبه 10 مهر 1401 ساعت: 16:13

همه از قدرت چشم‌های محبوب نوشتند حسودی‌ام شد چرا من از تو ننویسم؟ ممنوعه‌ای؟ خب باش چشم‌هایت تا ابد مال من هستند. اگر جام جهانی‌ای بین چشم‌ها برگزار شود تو قوی‌ترین تیم نخواهی بود بلکه تنها زیرکی و نمی‌خواهی کم بیاوری. جنگ‌ دیگری را باخته‌ای و مرا نامرد می‌دانی که سربازان دلت را با رقص موهایم بمباران کرده‌ام می‌خواهی تلافی کنی درست مثل بازی جام جهانی ١٩٨۶ انگلیس و آرژانتین. تو جنگ را باخته‌ای مصممی تلافی کنی حالا چه فرقی دارد چگونه؟ شاید با اندکی تقلب و یا شاید معتقدی زیرک و باهوشی، تو برایت فرقی ندارد چون مرا نامرد و مستحق هر نوع تقلبی می‌دانی. میدوی به سمت دروازه چشم‌هایم و تنها از لحظه‌ای غفلت داور و من استفاده میکنی و با دست گل میزنی، برنده می‌شوی محبوب می‌شوی همه به تو احترام می‌گذارند برای‌شان اسطوره شده‌ای؛ اما برای من متقلبی هستی که خواسته تلافی کند چون معتقد است جنگ قبلی ما و رها کردن موهای بلندم در باد نامردی بوده پس حق دارد جر بزند؛ اسطوره شود و لقب‌های آنچنانی بگیرد بازیکنش به جای گرفتن لقب متقلب، بشود محبوب دل‌ها گلی که با نامردی زده بشود "دست خدا" می‌دانی من ناراحت نیستم راستش من خودم را پیروز می‌دانم نه تو را چون تو یک متقلبی اما همین چشم‌های متقلب تمام دنیای من است. خب اینم از چالش رادیو بلاگی‌ها متاسفانه چارلی نمی‌نویسه و گرنه دوست داشتم ازش دعوت کنم امـــا حالا ترجیح میدم دعوت کنم از محیا بانوی عزیزم و همسرشون آقای صالح پور یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...ادامه مطلب
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 119 تاريخ : يکشنبه 10 مهر 1401 ساعت: 16:13

۰. میترسیدم جام جهانی چشم هایت تموم بشه و نرسم بنویسم و بمونه رو دلم ولی خب پست های دیگه ام بود دوست داشتم بنویسم برای همین ترجیح دادم یک پست پیتزا مخلوط بنویسم. در مورد جام جهانی هم شک داشتم با مخاطب باشه بی مخاطب باشه مخاطب قدیمی باشه قدیمی نباشه زن باشه مرد باشه و خب در نهایت محبوبی که فکر کردن بهش ممنوع اعلام شده پیروز میدان شد با این که به زودی عروسی میکنه و امیدوارم خوشبخت شه و من همین جا اعتراف میکنم هر نوع آه و نفرین رو پس گرفتم خوشبخت نشه به من مربوط نیست آه من نبوده ۱. بالاخره کلاس آزمایشگاه جانورشناسی تموم شد و جا داشت همون جا سر کلاس سجده شکر به جا بیارم در این حد خوشحال و شادم که تموم شد اونم با یک امتحان فوق العاده راحت. جالب اینجاست چون از تایم ما متنفر بود بنده خدا! راحت ترین و ساده ترین سوالات رو داده بود به ما به جاش یک سوالات وحشتناکی داده بود تایم های بعدی بیا و ببین یکسری حدس ها زدیم من و شقایق که از بیانش معذورم و گرنه یهو کل بیان فیلتر میشه در این حد با ادبیم ما! ۲. یکسری از مشکلات خانواده جانم داره حل میشه و شادم که میتونم دوست شون داشته باشم هر چند که هیچ وقت واقعا متنفر نشدم حتی وقتی وسط شبای قدر قاطی کردم گفتم خدایا یا درست شون کن یا بکش شون نفرت انگیزن! ازشون متنفرم! ۳. انقدر بهم پیشنهاد سفر شده موندم کدوم رو برم شمال و تبریز و مشهد و خرم آباد و اردبیل اصلا خوشبختی چکه میکنه از سقف من و این همه پیشنهاد سفر واقعا حس خوشبختی به آدم میده و فعلا شمال و تبریزش رو قبول کردم بقیه رو باید ببینم چی میشه میرسم اصلا؟ و مشهد هم نمیرم میدونم برم خر میشم دم و سم و گوش مخملی در میارم وقتش نیست هنوز نه ۴. تو چنین خوب چرایی؟ مخاطبش میتونه خیلی ها باشن ولی من در حال یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...ادامه مطلب
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 114 تاريخ : يکشنبه 10 مهر 1401 ساعت: 16:13

۱. مطالب وبلاگ به جز چندتای اولی هستن اولیا رو حواسم نبود پاک کردم ولی بقیه پیش نویس شدن ۲. نمیخواستم اینجا پستی بنویسم ولی به خواهش یک دوست هر از چندگاهی میخوام براش تبلیغ بذارم اینجا :) برید اینجا ر یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...ادامه مطلب
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 138 تاريخ : چهارشنبه 30 آبان 1397 ساعت: 2:12

یک اردیبهشت تولد مریم بود و من بعنوان کادو براش بلیط سینما خریده بودم از بسیج دانشگاه! و امروز قرار بود بریم سه تایی فیلم ببینیم (من و مریم و پریا) بعد امروز عمه هم با دوستش قرار داشت گفتیم یه اسنپ دو مقصده بگیریم و از اونجایی که عمه مثل سایر خانوما خیلی طول میکشه حاضر شه من دیرم شد از اول فیلم رو دیدم اما نشد مریم رو پیدا کنم چون بلیطا شماره صندلی داشتن هاا یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...ادامه مطلب
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 136 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1397 ساعت: 12:53

از صبح شاهد یک جنگ ستارگان اساسی بودم اما به توصیه ی یکی از بلاگران یک ذکر مجربی رو تکرار میکردم و خونسرد بودم (به علت خساست زکات علم رو نمیدم نمیگم چه ذکری! فقط بگم دعا نیست یه حرف فانه) خلاصه خونسرد بودم، خونسرد بودم تا اینکه یکی شون چینی مورد علاقه منو شکست شکستن چینی محبوبم همانا تغییر دیجی مون طوری همانا! از یه طفل بی آزار و آروم که یه گوشه تنها نشسته گ یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...ادامه مطلب
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 148 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1397 ساعت: 12:53

سری پیش اول پست شاد بود تهش غمگین خیلیا معترض شدن این سری اول میریم سراغ عزا و ماتم بعد خبرای خوب در خانه نشسته بودیم که یهو دیدم عمه ام گریون اومد تو اتاقم میگم چی شده؟ میگه بابات میگه فقط دو تومن تو حسابشه بدبخت شدیم و فلان من داشتم فکر کردم خب مگه چیه و اینا و عمه هم داشت برای خودش حرف میزد و فکر میکرد من حواسم با اوشونه تهش شد همون دعوایی که چینی محبوب م یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...ادامه مطلب
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 145 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1397 ساعت: 12:53

دیروز با سردرد از خواب بیدار شدم و به سختی رفتم دانشگاه و از استاد اجازه گرفتم صدا ضبط کنم و عکس بگیرم چون واقعا توان نداشتم بنویسم بنده خدا چقدرم نگرانم شده بود خیلی استاد مهربونیه استاد ریاضی دو من؛ دومی نداره اصلا. بعدم اسنپ گرفتم و رفتم آزمایشگاه و چون اون آقا مسن مهربونه گفته بود تو راه غذا نخور اذیت میشی بیا تو آشپزخونه بخور با فاطمه رفتیم آشپزخونه و چ یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...ادامه مطلب
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 153 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1397 ساعت: 12:53

خب خب اومدم دل بسوزونم بگم دیروز و امروز دو تا دورهمی بلاگرانه رفتم دیروز با بچه های رادیو و امروز با هولدن و سی و اندی دیگر (جدی سی و پنج تا بودیم؟!!) بعدشم امروز تولد دو تا آدم دوست داشتنی با کلی اختلاف سنیه یکی شون رو اکثر بیانی ها میشناسن چون دکتر میم خودمونه و دومی عشق بنده، نفس بنده، فندق کوچولوی خاله پسر بیگ بلاگر عزیزمه که با تولدش اردیبهشت رو برای م یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...ادامه مطلب
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 121 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1397 ساعت: 12:53

دیروز چون عباسی وحشی و روانیه گفتم میرم دانشگاه اول بعد از دانشگاه میرم دنبال درمان قوزک پام اسنپ گرفتم و خیلی شاد رفتم تا دانشگاه و کلی با اسنپی درمورد نمایشگاه کتاب و بچه هاش حرف زدیم و آخر سرم بخاطر اطلاعات مفیدی! که بهش دادم میخواست کرایه نگیره ازم! رسیدم دانشگاه و برای پیدا کردن مریم د رفتم سلف خواهران دیدم اون گوشه تو کنج سلف نشسته با دیدنش ذوق کردم کل یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...ادامه مطلب
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 263 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1397 ساعت: 12:53