15 ساعت گذشته بر من چه گذشت :دی

ساخت وبلاگ
بسم اللّه الرحمن الرحیم 
الان که دارم پست میدم تازه از تعلیم رانندگی اومدم :) خدا بگم چکارش نکنه :)) اول گفت بیا دور دو فرمونه یادت بدم ^__^ گفتم باشد :) یکی دو بار تمرین کردم گفت خب بیا یه دوری همین اطراف بزنیم ^__^
قرار بود همین جاها باشیم ها :| سر از صیاد در آوردیم :| بعد هی گفت برو این ور برو اون ور نصف شهر رو گشتیم :)) بعدم میگفت به بابات قول دادم رالی وار یادت بدم همه چی رو :|
نکته ی مهم و حیاتی: اگه میترسین از اول سرعت برین هیچ وقت گول باباتون رو نخورین و نرین دوستش که قبلا راننده رالی بوده رانندگی یادتون بده :)) 
چون ممکنه خلافکار باشه :| و توقع داشته باشه شما مسیری که حداکثر سرعت مجازش 80 بیشتر نیست تا 110 تا برین :'( اونم چی با ماشینی که ماشین مشدی ممدلی ازش ایمن تره :)) 
این از صبحم :)) دیشبم حدود ساعت 7 آرمینه زنگ زد گفت امیر باید خواهرش رو میبرده جایی تنهام حوصله ام پوکیده گفتم بپوش بریم ددر خودمون :) رفتیم باغ موزه قصر و بعد کافی شاپ بعد بابام اومد دنبال مون گفتیم بریم دنبال عمه بریم بگردیم
سر از خونه آرزو در آوردیم :)) کل کل کنان رفتیم تا چالوس :)) اگه آرزو قرصای ضد تشنجش رو آورده بودا میرفتیم شمال :)) 
ساعت 2 و نیم رسیدیم خونه :)) تازه 4 خوابیدم :دی تا 7 و نیم بعد رفتم قام قام یاد بگیرم :دی الانم دارم نون خیراتی میخورم و پست میدم :)) 
زودترم باید حاضر شم که آرمینه و امیر میان بریم خارج شهر :دی
گفتم سالی که نکوست از بهارش پیداست ^__^
التماس دعای فرج 
در پناه حق باشید 
یا مهدی 
یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 118 تاريخ : يکشنبه 20 فروردين 1396 ساعت: 12:58