خوب شد برنگشتیم

ساخت وبلاگ
بسم اللّه الرحمن الرحیم 
دیروز یکم بعد پستم با آرمینه و نامزدش رفتیم گشت و گذار و خوش گذرونی :) جای دوستان خالی خیلی خوش گذشت و خندیدیم ^__^ 
عمه ام اینا پری روز گفته بودن که میخوان فردا یعنی دیروز برن خونه دایی شون ولی کم بمونن گفتم میشه من نیام؟ اول گفتن زشته ولی بعد دل شون به رحم اومد
ما ساعت 9 شب برگشتیم خونه اینا خونه نبودن هیچی یک و نیم شب اومدن :)) کوتاه رفته بودن مثلا :|
بهترین قسمت دیروز اون جاییش بود که عصری همه خواب مون گرفت رفتیم خونه آرمینه اینا یه چای خوردیم و استراحت کردیم و بعد موقع بیرون رفتن آرمینه خواست تجدید آرایش کنه :دی
وقتی یه دختر ناشی ریمل بزنه کل شکلکای تلگرام و... رو میشه تو صورت دید :)) واسه اینم میگم ناشی که تا حالا مامانم که یه آرایشگاه از این کارا نکرده ولی دوستام و حتی خودم تا دلتون بخواد :)) 
نکته مهم : نیاین بگین دختر چادری آرایش نمیکنه ها :| خیلی هم خوب آرایش میکنه منتهی به جاش خودم میدونم بیرون که میرم نباید آرایش کنم
آرمینه فحشم داد که چرا به امیر گفتم هنوز نمیدونست :)) ولی خدایی حیف بود از دست بده :دی برای همینم بهش گفتم و رفتم آشپزخونه رو جمع و جور کردم راحت باشن :دی
بعدش سر یه اتفاق مسخره واقعا مسخره این دو تا توی ماشین بحث شون شد و آرمینه اومد خونه ما و من به امیر قول دادم شادش کنم و آشتی شون بدم
رفتیم بالا و شروع کردم مسخره بازی در آوردن و خندوندنش و آماده سازی شام :) و برنامه ریزی برای یه کار هیجان انگیز از نظر من :دی که حالا عملی کردیم میگم بهتون :دی البته اگه زنده بمونم جمعه :دی
بعد شام گفتم بیا فیلم ترسناک ببینیم :دی گفت باشه یه فیلم گذاشتیم ترسناک نبود برای من ولی اوشون ترسیده بود اساسی :)) انقد که میگفت الان اون یارو از راهرو نیاد :)) تو آسانسور نباشه :)) تو پارکینگ نباشه :)) 
تا دم در ماشین امیر بردمش انقد توهم زده بود :)) تا امیر رو دید سریع گفت آشتی :)) دستشو گرفت نترسه :دی 
دیگه خندوانه دیدم و بابا اینا اومدن و عمه ام گفت صبح میاد بریم رانندگی منو ببینه :دی
صبح کش و قوس دادنم طول کشید دیر شد برای صبحانه ولی فوق العاده گرسنه بودم گفتم کاش دیر بیاد مربی جان :)) و دیر هم اومد یه ربع ‌‌‌‌‌ کلا این مدل آرزوهای من که بهشون میگم آرزوهای شکمویانه سریع اجابت میشه :)) 
بعدش مربی گرامی امروز واقعا منو مجبور کرد همه ی آموزشام تا اینجا رو نشون بدم :دی خدا رو شکر جز سر دور دو فرمون سوتی ندادم ^__^ اونم تازه یاد گرفتم خو :دی تمرین لازم دارم :دی
اما مهم اینه که عمه ام تایید کرد رانندگیم رو و گفت حتی از رانندگی خودش بهتره [آیکون ذوق مرگی] و با توجه به رک بودن عمه ام مطمئنم که الکی نگفته برای همین خیلی ذوق دارم از صبح :)) عین بچگیام :دی وقتی اولین بار دوچرخه رو بدون کمک و زمین خوردن یه مسافت طولانی روندم و با دوستام مسابقه دادم و بردم :)) همون حس خوب بچگی رو داشتم :)) 
خصوصا که مربی گرامی گفت بالاخره میشه گفت واقعا کلاژ رو فهمیدی :دی و بلدی ماشین رو جمع کنی :) بدون حتی یه ذره کمک :دی امیدوارم امروز جوگیر نشده باشم و واقعا دیگه یاد گرفته باشم :)) 
التماس دعای فرج 
در پناه حق باشید 
یا مهدی 
یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/...
ما را در سایت یک عدد جسد ِ جوگیر می باشم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4i-am-a-muslim-girla بازدید : 148 تاريخ : يکشنبه 20 فروردين 1396 ساعت: 12:58